رفیقان قافله.
آن که چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز
چنین است قصه غمانگیز برخی دولتیان و رئیسان و مدیران و مسئولان نامسئول اداری و اجرایی جامعه بعد انقلاب میهن ما. دولتیان و مدیرانی که با تذ و تسبیح و تعصب دینداری و شعار تقوا پیشگی و تعهد به امانتداری و پاکدستی و خدمت به مُلک و ملت از در عمارت این صدارت و ساختمان آن وزارت و دروازه تجارت و اقتصاد و معیشت این نهاد و آن تشکیلات فرهنگی و اجتماعی پیبهپی در میرسند و در میآیند و سرانجام و در فرجام با کارنامهای مردود و مغضوب بیتودیع و تشییع بدر میشوند. شماری هم پا به فرار مینهند و میگریزند و در این یا آن سرزمین بیگانه پناه میگیرند و شماری دیگر دربند میشوند و در حبس افکار و افعال و اعمال مجرمانه خویش میباید سالهایی از عمر خویش را در زندان بسر برند و بسر کنند.
به گزارش اسکان نیوز، حکمتاله ملاصالحی، هیات علمی گروه باستانشناسی دانشگاه تهران در یادداشتی نوشت: قصهای غمانگیز. تجربهای پرهزینه و خسارتبار برای مُلک و ملت و میهن با اثرات و تبعات منفی و مزمن بر روان و رفتار لایهها و اقشارمختلف اجتماعی از هر گروه سنی و جنسی. دوری باطل و پرخسارت و پرهزینه و قصهای غم انگیز.
چهار دهه در ترازوی عمر متوسط و کوتاه بشری ما زمان اندکی نیست. تجربه زندگی یک نسل در آن درگنجیده است. تجربه برنامه و کارنامه مردود تربیت و تعلیم نادرست و ناراست و معوجی که عمر گرانبها و بیبدیل یک نسل از فرزندان کشور را بر باد داده است. تجربه و کارنامه نسلی که اینک در میان مغاکهای عمیق و خلاءهای مدنی و معنوی گرفتار آمده است و برای رهایی از آن از هر نردبان فرسوده و شکستهای بر میشود و به هر ریسمان پوسیدهای چنگ میافکند.تجربهای که کارنامه مردودش قهقرای فرهنگی و فقر معنوی نسلیست که اینک گریبان و گلو جامعه ما را گرفته است و میفشارد و میخراشد و زخم میزند و میآزارد. تجربه طرحها و برنامههای تعلیمی و تربیتی شکست خورده و ناکامی که زیر سقفهای ترک خورده و مدرسههای آموزش و پرورش جامعه بعد انقلاب ما عمر یک نسل از فرزندان کشور را به بازی گرفته است.
نسلی که نه احساسی از ایرانی بودن و نه اراده و عزم و غیرت و همت میهن دوستی در سر دارد نه ایمان دینی و انگیزه و اشتیاقی معنوی در دل و نه فروغ حسی از پاکیزگی و زیبایی و پایبندی به نظم و مراعات قوانین اجتماعی و آداب و ادب زندگی پیچیده شهری در جانش روشن است و در فکر و فاهمهاش بیدار و فعال.نسلی ناکام و نامراد میکوشد با پناه بردن به قهر اقتصادی و اندوختن زر هرچه بیشتر و بیشتر و برکندن و برگرفتن زر هرچه فراوانتر از پیکر منابع طبیعی و مواریث تاریخی و فرهنگی کشور و پرکردن و انباشتن غنیمت هرچه فراوانتر و فراوانتر در انبانهای جان تهی از معنویتش به هر بهایی و با هر هزینهای که برای مُک و ملت و میهنش تمام شود پرکند. قصهای غم انگیز و پرغصه با بازیگرانی که بر سر میهن و کشور و میراث مردم خویش قمارمیبازند به خمار خویش مینازند.
آنچه از پی میرسد تنها و تنها حکایت و روایت یک مورد و مصداق از میان شمار کثیری از موارد و مصادیق تجربه نه تنها یک نسل که دو نسلی است که دیگر نه انگیزه و نه اندیشه و آرمانی ملی و میهنی برای آبادی واعتلا و اقتدار وعزّت و عظمت مُلک و ملت در سر دارد و نه اساسا ملت و میهن و کشور برایش مساله است و نه عقیده و ایمان و پایبندی به ارزشهایی که چهاردهه پیش چونان طوفان به پا خاست و چونان آوار بر سر انقلابیون و جامعه انقلابی فرو پاشید، در دل دارد. وقتی پای پایبندی به ارزشهایی و دست تعهدی به پیمانی و وفاداری به عهدی در میان نیست، وقتی فروغ عقیده و آرمانی در خانه جانت فروزان نیست، هنرپیشهای و بازیگر هر نقشی در هر پردهی نمایشی معیار منفعت و مصلحت توست نه منفعت و مصلحت ملت و میهنت.
آنچه بر سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری گذشت
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری یکی از میان صدها سازمان و تشکیلات به ظاهر نوبنیادیست که پس از انقلاب بهمن پنجاهوهفت با برنامههای متفاوت از مرکز باستان شناسی پیشین بر صحنه میآید. سرگذشتش علیرغم عمر کوتاهش از بسیاری از نهادها و سازمانها و تشکیلات نوپدید و نوبنیاد جامعه بعد انقلاب میهن ما غمانگیزتر و پرحاشیهتر و پرحدیث و حادثهخیزتر بوده است.
پرحادثه و حادثهخیز با خسارات و تلفات مدنی و معنوی سخت و سنگین و جبران ناپذیربرای کشور. این سازمان نخست یک سازمان و تشکیلات فرهنگیست. به غایت فرهنگی و بغایت مهم از همین منظر و با چنین ماهیتی. در میان معاونتهای این سازمان و تشکیلات مصدوم و مقهور، پژوهشگاه سازمان در قیاس با دیگر معاونتها و زیرمجموعهها دستش همیشه هم از نان تهیتر بوده است هم از نام کوتاهتر و هم از جاه بستهتر. سنگرش سنگر جان ارتشیان و سپاهیان و سربازان ثغور و سرحدات هم نیست.در یک کلام سنگر سربازانش سنگر تیغ و تیر و شمشیر و تفنگ و توپ و تانک نیست.سپاهیان و سربازانش، سربازان سنگر تاریخ و فرهنگ و مآثری تاریخی و مواریث فرهنگی مُلک و ملت و میهناند. سنگری بغایت مهم. مسئولیتی بس عظیم و امانتی بس خطیر و شریف بر شانه سربازان مُلک و ملت و میهن.
پژوهشکده باستانشناسی زیر خیمه همین پژوهشگاه سکنی دارد و بیشترین سربازان و سنگربانانش را اعضا علمی و پژوهشیای تشکیل میدهند که دانش آموختگان و فارغالتحصیلان رشته باستانشناسی و دیگررشتهها و تخصصهای خویشاوند و مرتبط با علوم باستانشناسی هستند. قطار طرحها و برنامههای آن هم علیالقاعده میباید روی ریلهای مطالعات میدانی باستان شناسان و هیاتهای باستانشناسی اعم از انواع و اطوار بررسیها و کاوشها و حفاظت محوطهها و ارائه گزارشهای باستانشناختی به مقصد شناختن و شناساندن هرچه اصولیتر و عالمانهتر تاریخ فرهنگ و مآثرتاریخی و مواریث فرهنگی کشور به ایرانیان و در مقیاسی فراختر و انسانشمولتر به جامعه جهانی و دیگر جوامع سیاره ما حرکت کند.در سالهای پرهزینه و خسارتبار دولتیان نامحمود نهم و دهم علیالخصوص در سالهای مدیریت نامیمون ناحمید بغایی زخمهای التیامناپذیرسخت و سنگینی بر پیکر سازمان و میراث و میراثیان وارد آمد.
باری و به هر روی آن سالهای شوم و نامحمود و نامیمون به ظاهر بهسرآمد و دولتیانی دیگر با شعار تدبیر و امید برلب و کلید قفلگشا بر کف از در دولت درآمدند. جامعه باستانشناسان و میراثیان مصدوم و مجروح و مقهور و مرعوب دولتیان سلف چونان دیگر اقشار اجتماعی چشم در انتظار بهبود اوضاع و احوال دوخته بودند و امید و اشتیاق سالهای خوشتری را در دل چشیده و در سر میپختند.
انتظارمیرفت پس از آن همه قهر و بیمهری و جفا بر مآثر تاریخی و مواریث فرهنگی کشور و و تخریب وسیع محوطههای باستانی و اشیا و اموال و اسناد فرهنگی از پیکر بناها و از زیر سقف و پشت ویترین و انبار و آرشیو موزههای کشور، مدیران دولتیان جدید گام برگام مدیران دولتیان نامحمود پیشین نگذارند و از کارنامه مردود و سیاه آن تیره بختان تیره روز درست عبرت بیاموزند و طرحی نو در سازمان در اندازند و جان تازهای به پیکر مجروح و مصدوم و مقهور سازمان بدمند و بدهند.
امّا دریغ و صد دریغ که چنین نشد و حال میراث و میراثیان وخیمتر و بحرانیتر هم شد و عرصه بر سربازان و سنگربانان مواریث فرهنگی کشور تنگتر و تنگتر شد و بازار مکاره سودوسودا بر سر ناموس میراث مُلک و ملت رونق و رمق بیشتر و شتاب بیشتر و وسعت بیشتر گرفت و ویروسهای مزمن خیانت به امانت و امانتداری در درون مراکز سازمان هم رخنه کرد و شیوع یافت. اخبار فاجعهبار و گوشخراش دستگیری مدیران و معاونان و کارکنان مراکز استانی سازمان را هر روز در رسانههای جمعی کشور و در فضای مجازی بیش از پیش میشنویم و قصه غمانگیز و پرغصه میراث و میراثیان برجانمان زخم میزند و از قهقرای مدنی و معنوی که دچارش شدهایم خون دل میخوریم و خون در دل میگرییم.
غمانگیزتر آن که این بار بر کرسی رفیع معاونت پژوهشگاه سازمان کسی را گماشته و نشانده بودند که هم مدعی بود هم تجربه دو نسل قبل و بعد انقلاب را در کارنامه خود داشت. ظاهری موجه داشت و ادا و اطوار روشنفکران میهنی از دود چپقش برمیخاست و از فرصتها نیک بهره میجست و در صف مقدم مناسبتها و خط نخست مراسم بزرگداشتها و نکوداشتها و تودیعها و معارفهها و تشییع اهل هنر و ذوق و زیبایی و فرهنگ و دانش و دانایی حضور مییافت و از تاریخ و فرهنگ و سنت و میراث اهل هنر و اصحاب سینما و موسیقی و معماری سخن میگفت. اینک که آن سالهای خوش و شیرین و پرزر و غنیمت فرماندهی و فرمانروایی دلال منشانه و کاسبکارانه به فشار قانون عدم استفاده از بازنشستگان پایان گرفته است، در خیال نه فرمانده و نه همیاران و همکاران کاسبکارش درنمیگنجید روزی صندلی معاونت و مدیریت پژوهشگاه سازمان را با چنان کارنامهای مردود ترک کند که در درون و بیرون مقر فرماندهیای طرح برگزاری مراسم برایش زمزه کنند و کارنامه مردودش را در غربال نقد نهند و دادورانه داوری کنند.سخن نغز و مغز و حکیمانه معلم بنام شعر و ادب و اخلاق ما سعدی علیه الرحمه قصه غم انگیز چنین مدیرانیست:
آن که چون پسته دیدمش همه مغز/پوست بر پوست بود همچو پیاز
چه فرصتها که در ظل مدیریت اینان از کف نرفت و زیر خیمه اینان عناصر فرصت طلب کاسبکار و زر اندوز و غنیمت بر، چه سهمخواهیها و دلالیها که در درون و بیرون سازمان به راه نیانداختند و چه زخمها که بر پیکر میراث و میراثیان مُلک و ملت نزدند.
مدیریت ریا و فریبکاری. مدیریت نمایشها و شوهای تهوعآور و مضحک به اصطلاح افتتاح نمایش اشیا موزه لوور در پژوهشکده سازمان برای سرپوش و در پوش نهادن افکار و افعال و اعمال دلالان کاسبکار و زرپرست و زورگو و فریبکاری که معاونتی فرهنگی و سنگری شریف را تا شرکتکده سود و سودا تقلیل دادند.
و چنین است تجربه شوم و نامحمود و نامیمون مدیرانی که بر شاخ میراث مُلک وملت خویش نشستهاند و برمیچنیند و برمیبرند و بُن میبُرند. چنین است که از زبان اینان میشنویم عمارت مسعودیه که طوماری از میراث مدنی و معنوی و رخدادهای مهم تاریخی و فرهنگی تاریخ معاصر کشور را زیرسقف بلند خود داشت از برج دمل میلاد حقیرتر و فقیرتر و بیاهمیتتر معرفی و تعریف میشود تا تبانیهای پشت پرده و پنهانی که این عمارت تاریخی و بغایت خوش فرم و زیبا را در قلب پایتخت – شهرتهران به طمع زر به زرپرستان وامینهاد به میراثیان بازگردانده نشود و خیانت در امانت توجیه شود.
چنین است کارنامه مدعیانی که با دهان و زبان و قلم خود آنچه در دل دارند و درسر پختهاند ناخواسته اظهار و آشکار کرده و عرض خود برده و زحمت ما را کم کردهاند و جنگهای ایران و روس را که فرزندان دلاور ایران از کیلومترها آنسوتر کرانههای ارس گرفته تا اروند و از کرانههای اروند تا هیرمند و از هیرمند تا کرانههای آنسوتر اترک در آن مشارکت داشتند و دلاورانه زیر پرچم ایران به فرماندهی عباس میرزا دلیر در مقابل دشمن در خط مقدم ایستاده بودند و میجنگیدند؛ جنگ میان روس و آذربایجان معرفی و تعریف میشود!
مدعیان ناباستانشناس و میراث ناشناسی که آمده بودند سرمه در چشم میراث و میراثیان کنند اما نه تنها چنین نکردند که هم زخمها را عمیقتر کردند هم چشمهای بیشتری را کور کردند هم آسوده خاطر و در پناه سپر امنیت کامل رفتند! ممکن است پرسیده شود جامعه میراثیان و باستان شناسان کشور که خود سالها هم شاهدان عینی هم قربانیان چنین رئیسان و مدیرانی بودهاند چرا خاموش نشستند و دلیری نکردند و همت نورزیدند نقاب از چهره فریبکاران و مدعیان ریاکار برگیرند و خاطیان را ملامت کنند و خائنان را از خیانت در امانت برحذر دارند؟! این همه سکوت سرد و سیاه چرا؟! این همه موضع بیطرفانه و منفعلانه چرا؟ میتوان پاسخها و تبیینهای ی و جناحی و جامعه شناختی و انسان شناختی و روان و رفتارشناختی فراوان به پرسشهایی از این جنس داد؛ علی رغم اهمیتی که برای چنین پاسخهایی قائل هستیم لیکن ریشهای وعمیق نیستند و نمیتوان به آنها بسنده کرد. ریشههای تاریخی مسئله آنقدر عمیق است که بدون فکر و فهمی فلسفیتر نمیتوان به کنه مسئله پی برد و دست یافت.ریشههای تاریخی که چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
باستان شناسی ابزارمعیشت نیست؛ اسباب معرفت است
به هر روی جامعه معاصر ما بمانند بسیاری از جوامع دیگر روزگار ما دانش باستانشناسی و بسیاری از رشتهها و دانشها یا علوم و فنون مدرن را از قاره و منطقه غربی تاریخ که خاستگاه تحولات دوره جدید بوده است وام ستانده و برگرفته است. از شواهد و قرائن فراوان تاریخی چنین استنباط میشود که ستاندن این یا آن علم این یا آن سبک زندگی و سنت اعتقادی و نظام فکری یا مسلک و مشرب و نظام ارزشی از این یا آن جامعه از این یا آن منطقه و قاره فرهنگی برای ایجاد تحول برای حرکت و عزیمت بسوی انفتاح و افتتاح عالم و آدمی نو به تنهایی کافی و بخودی خود بسنده نیست.
یک علم یک فکر یک عقیده یک نظام ارزشی یا یک کلام و کتاب و پیام نو حتی اگر یک جهان آنرا بپذیرد و به آن متشرف شود مادام که وارد سپهر آگاهی و فضا وجودی ما نشده است و تا هنگامی که بفهم درنیامده است و دستگاه گوارش ذهن و فکر وعقل و فهم ما آن را هضم و جذب نکرده است هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. نزدیک به یک قرن از آشنایی جامعه ما با دانش باستان شناسی میگذرد.
بر همین سیاق هم بیش از یک قرن از آشنایی ما با پدیده موزه و تشکیل و تاسیس موزه و تشکیلات موزهای در کشور ما میگذرد. هم آن دانش نوبنیاد در دانشگاهها و موسسات کشور ما تدریس و تحصیل میشود هم این پدیده و تشکیلات عالم مدرن هم در بسیاری از شهرهای میهن ما تاسیس شده و بنیاد پذیرفته و همچنان هم در دیگر شهرهای کشور دامن میگسترد و پی به پی تاسیس و افتتاح میشود. به رغم اینها همه نه علوم باستانشناسی نه پدیده موزه و رویکرد موزهای به منابع و مادهها و مدارک و مواریث فرهنگی و مستندات تاریخی وارد سپهر آگاهی و اندیشه تاریخی ما شده است و نه اساسا" چنین پدیدههایی در جامعه معاصرما پدیدههای درست تفهیم و تعریف شده هستند.
باستان شناسی ابزارمعیشت نیست؛ اسباب معرفت است. متاسفانه در جامعه ما باستانشناسی دست مایه معیشت است و ابزار امرار معاش نه اسباب معرفت ارباب معرفت. از یک باستانشناسی بیسر و بیهدف و بدون غایتی اصیل که نمیتوان انتظاراتی اصیل و واقعی و رفیع داشت. پزشکان به هر میزان حاذقتر و داناتر، به سلامت و بهبود بیماران خود حساستر و جدیتر ومصممتر. نه تنها علوم باستانشناسی بلکه بسیاری از رشتهها و دانشها و تخصصهای خویشاوند و همتبار باستانشناسی که بند نافشان با رگ و پی تحولات عظیم و بیسابقه تاریخی و فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی که طی قرون اخیر در منطقه و قاره غربی اتفاق افتاده در هم تنیده است که با اندیشه و رویکردهای تاریخی انسان مدرن و اندیشه وعقلانیت و ارزشهای مدرنیه هم ربط وثیق و پیوند و پیوستگی عمیق دارند؛ و تا اینها همه عمیق و وثیق فهیده نشوند آن علوم و البته و صد البته علوم باستانشناختی هم همچنان نافهمیده و تعریف و تفهیم ناشده بیرون از افق اندیشه و آگاهی ما خواهند ماند.
چینیها و ژاپونیهای سدههای هفده و هجده با کاوشهای باستانشناسی آشنا بودند و آثار مکشوف از لایههای باستانی را هم پس از کاوش در توالی زمانی قرار میدادند و اصل تقدم و تاخر لایههایی را میشناختند. با این همه در میان چینیها و ژاپونیها باستان شناسی به مفهوم مدرن آن چونان ملغمهای از علوم باستان شناختی، چونان نسبت باستان شناسانه با گذشته، چونان نوعی حس از گذشته، چونان ماده و منبع و اسباب معرفت اندیشه تاریخی انسان تاریخی عالم مدرن شناخته شده نبود.
قصه شوش غصه بیتدبیریهاست
سه دهه پیش پایگاه باستانشناسی شوش از هیات باستان شناسی فرانسوی بازستانده شد. انتظار میرفت سازمان میراث فرهنگی با طرحها، برنامههای پژوهشی منسجمتر و مصممتر هیاتهای باستانشناسی میهنی فعالتر و پیوستهتر و پیگیرتر از گذشته گام در میدان نهد و محوطه عظیم باستانی شوش این شهر ریشهها را که به ثبت جهانی هم رسیده و نامش در فهرست ثبت جهانی مندرج است به ایرانیان و جهانیان هرچه بیشتر و بیشتر بشناساند. متاسفانه نه تنها چنین نشد که هم به دلیل بیکفایتی و بیتدبیری هم بیدرایتی مدیران و برخی معاونتهای کاسبکار و ناباستان شناس و میراث ناشناس سازمان و خاموش نشستن جامعه میراثیان و باستان شناسان و حتی مورخان و اصحاب فکر و فلسفه و فرهنگ جامعه ما محوطه عظیمی که حریمش طبق مصوبات پیشبینی شده سازمان در درون محدوده حفاظتی قرار گرفته است اینک در معرض و تخریب است و هردفعه به بهانهای تازه در سکوت و سیاهی شب به پیکرش زخم میزنند و تخریبش میکنند! وقتی حفاظت ابنیه تاریخی، آثارباستانی برای باستان شناس ما مسئله نیست. موضوعیت ندارد طبیعتا" مهم هم نمیتواند باشد.
مهم زمانی میتواند باشد که در افق آگاهی و اندیشه تاریخی ما حضورش و اهمیتش احساس شود. اینکه هرکسی برای خودش باستانشناس باشد و برای خودش باستان شناسی بکند اینکه نمیشود باستان شناسی. اتفاقا هدف و غایت، رکن رکین هر علمیست و یا به مفهوم دقیقتر یکی از ارکان رکین هر علمیست. به هر روی یک باستان شناسی که نه قطارش بسوی و به مقصد شناخت تاریخ ملی و صیانت از میراث ملی یا در مقیاسی فراختر تاریخ و میراث مشترک بشری حرکت نمیکند باستان شناسی بیسر است و بیهدف و بیغایت.
چنین باستانشناسی بیهدف و بیمقصد و بیغایتی با فرهنگ و تاریخ و مسائل تاریخی و فرهنگی درگیر نمیشود. و طبیعیست که درگیر نمیشود. دور از انتظارهم نیست که به هر نامدیر و مهندس و نامهندس و ناباستان شناس و فرهنگ ناشناسی تن در دهد. هر مدیر خفته و خام و تاریخ ناخوانده و فرهنگ ناشناسی را بر شانهاش بنشانند و تحمیل کنند. چنین حجم عظیم و سنگین و بیسابقه و تخریب و نابودی ابنیه تاریخی و آثار و محوطههای باستانی که طی دهههای اخیر در کشور شاهدش بودهایم اگر در کشور فرانسه و آلمان و ایتالیای اکنون اتفاق میافتاد آیا میراثیان و باستان شناسان و مورخان و اصحاب فکر و فلسفه و فرهنگ و رسانه و دولتیان ومجلسیان این کشورها هم در مواجهه با آن همه و آسیب و تخریب خاموش مینشستند و بیتفاوت از کنار آن همه ویرانیها میگذشتند؟
ابنیه تاریخی و محوطهها و مکانها و آثار باستانی از هر جنس و نوع اعم از غار نگارها و کنده نگارهها و صخره نگارهها و سنگ نبشتهها و کتیبهها و بناهای یادبود و یادمانی و تپهها و تلها و گورستانها و دژستانها و ارگ شهرها و مانند اینها همه چونان مادهها، و منابع طبیعی چونان پدیدارهای طبیعی به لحاظ فیزیکی وضعی مشابه دارند و به مرور زمان فرسوده و فاسد وتجزیه میشوند و از بین میروند چنانکه و چه بسا که بسیارشان در گذشته چنین سرنوشتی داشته و به مرور زمان در معرض حوادث طبیعی و اتفاقات تاریخی تخریب شده و از بین رفتهاند. در روشنگاه آگاهی و افق اندیشه ماست که آنها کشف میشوند و چونان ماده و منبع شناخت وارد سپهر آگاهی و اندیشه تاریخی ما میشوند.کتیبه بیستون دوهزاره نیم، پیشاروی ما بود لیکن کسی نه آنرا چونان انسان عالم مدرن دید و نه کشف و نه رمزگشایی کرد.همین طور سنگ نبشتههای اردشیر و خشایارشاه هخامنشی در گنجنامه همدان. برهمین سیاق آثار معماری تخت جمشید و ویرانهها و آثار شهر مدفون تروا در تپه حصار لیک در آناتولی وآکروپل میسینه در شبه جزیره پله پونز یونان و صدها و صدها موارد و مصادیق مشابه دیگر که مجال ذکر یک به یکشان در این مقال نیست.
چه بسا اگر هشدارها و فشارهای یونسکو نبود هم برج دُمل جهان نما در اصفهان ساخته میشد هم بسیاری از مآثرتاریخی و محوطههای مهم به ثبت رسیده و مندرج در فهرست ثبت جهانی را تخریب میکردیم و روی آوارشان برجهای نازیبا و بیریشه و بی بنیاد سود و سودا بپا میکردیم. چنین است وقتی یک علم، یک فکر، یک نظام ارزشی وارد سپهر آگاهی و افق اندیشه ما نشده است. وقتی نمیدانیم و نمیفهمیم از آن علم چه میجوییم؟ در آن علم بدرستی بدنبال چه میگردیم؟ براستی و درستی میخواهیم؟ برایمان تفهیم و تعریف شده نیست.ادا و اطوار یا کاریکاتورش سرما را گرم کرده و دل ما را خوش داشته است.چون از فکر وفلسفهای که در پس پشت و هدف و غایت واقعی که پیشاروی آن است شناخت عمیق و فهم وثیقی نداریم. هستی و چیستی و حدود معرفتیاش برایمان درست تفهیم و تعریف شده نیست.میراث ما منبع و ماده شناخت ما نیست.ماده آگاهی و منبع شناخت و اندیشه تاریخی دیگریست.ماده آگاهی و منبع شناخت اندیشه تاریخی و نظام دانایی عصری که به عالم مدرن متصف و به اندیشه و عقل و ارزشهای مدرنیهاش شهره است. هانری کربن و ریچارد فرای پرورده دامن اوست و ناصر پورپیرارها پرورده دامن جامعه بعد انقلاب ما!
سخن آخر آن که: هرکه میخواهی باش و در هرکجا این عالم که میخواهی باش، دانش آموخته هر رشته و دانشی که میخواهی باش: حکمت و عرفان، یزدان شناسی و کلام، فقه و اصول، فکر و فلسفه، تاریخ و فرهنگ، باستان شناسی و انسان شناسی، جامعه شناسی و اقتصاد، روان شناسی و رفتارشناسی، زبان شناسی وگویش شناسی، شعر و ادب، حقوق و اخلاق، هنر و خلاقیت، ذوق و زیبایی، ت و دیانت، دینداری و دولتداری، وقتی نمیدانی در کجای تاریخ ایستادهای بر کدام سنت و میراثی تکیه زدهای، متعلق به کدام اقلیم و عالم و جغرافیای تاریخی هستی، زیر کدام آسمان زندگی میکنی و گام برسینه چه ارضی نهادهای، زیرگامهایت چه اتفاق افتاده است، ارض تاریخت چگونه ارضیست، آسمان ملکوتت چگونه آسمانیست، خفتهای و خوابی و خطر خیزهم برای ملتت هم برای عالمی!
چهار دهه در ترازوی عمر متوسط و کوتاه بشری ما زمان اندکی نیست. تجربه زندگی یک نسل در آن درگنجیده است. تجربه برنامه و کارنامه مردود تربیت و تعلیم نادرست و ناراست و معوجی که عمر گرانبها و بیبدیل یک نسل از فرزندان کشور را بر باد داده است. تجربه و کارنامه نسلی که اینک در میان مغاکهای عمیق و خلاءهای مدنی و معنوی گرفتار آمده است و برای رهایی از آن از هر نردبان فرسوده و شکستهای بر میشود و به هر ریسمان پوسیدهای چنگ میافکند.تجربهای که کارنامه مردودش قهقرای فرهنگی و فقر معنوی نسلیست که اینک گریبان و گلو جامعه ما را گرفته است و میفشارد و میخراشد و زخم میزند و میآزارد. تجربه طرحها و برنامههای تعلیمی و تربیتی شکست خورده و ناکامی که زیر سقفهای ترک خورده و مدرسههای آموزش و پرورش جامعه بعد انقلاب ما عمر یک نسل از فرزندان کشور را به بازی گرفته است.
نسلی که نه احساسی از ایرانی بودن و نه اراده و عزم و غیرت و همت میهن دوستی در سر دارد نه ایمان دینی و انگیزه و اشتیاقی معنوی در دل و نه فروغ حسی از پاکیزگی و زیبایی و پایبندی به نظم و مراعات قوانین اجتماعی و آداب و ادب زندگی پیچیده شهری در جانش روشن است و در فکر و فاهمهاش بیدار و فعال.نسلی ناکام و نامراد میکوشد با پناه بردن به قهر اقتصادی و اندوختن زر هرچه بیشتر و بیشتر و برکندن و برگرفتن زر هرچه فراوانتر از پیکر منابع طبیعی و مواریث تاریخی و فرهنگی کشور و پرکردن و انباشتن غنیمت هرچه فراوانتر و فراوانتر در انبانهای جان تهی از معنویتش به هر بهایی و با هر هزینهای که برای مُک و ملت و میهنش تمام شود پرکند. قصهای غم انگیز و پرغصه با بازیگرانی که بر سر میهن و کشور و میراث مردم خویش قمارمیبازند به خمار خویش مینازند.
آنچه از پی میرسد تنها و تنها حکایت و روایت یک مورد و مصداق از میان شمار کثیری از موارد و مصادیق تجربه نه تنها یک نسل که دو نسلی است که دیگر نه انگیزه و نه اندیشه و آرمانی ملی و میهنی برای آبادی واعتلا و اقتدار وعزّت و عظمت مُلک و ملت در سر دارد و نه اساسا ملت و میهن و کشور برایش مساله است و نه عقیده و ایمان و پایبندی به ارزشهایی که چهاردهه پیش چونان طوفان به پا خاست و چونان آوار بر سر انقلابیون و جامعه انقلابی فرو پاشید، در دل دارد. وقتی پای پایبندی به ارزشهایی و دست تعهدی به پیمانی و وفاداری به عهدی در میان نیست، وقتی فروغ عقیده و آرمانی در خانه جانت فروزان نیست، هنرپیشهای و بازیگر هر نقشی در هر پردهی نمایشی معیار منفعت و مصلحت توست نه منفعت و مصلحت ملت و میهنت.
آنچه بر سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری گذشت
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری یکی از میان صدها سازمان و تشکیلات به ظاهر نوبنیادیست که پس از انقلاب بهمن پنجاهوهفت با برنامههای متفاوت از مرکز باستان شناسی پیشین بر صحنه میآید. سرگذشتش علیرغم عمر کوتاهش از بسیاری از نهادها و سازمانها و تشکیلات نوپدید و نوبنیاد جامعه بعد انقلاب میهن ما غمانگیزتر و پرحاشیهتر و پرحدیث و حادثهخیزتر بوده است.
پرحادثه و حادثهخیز با خسارات و تلفات مدنی و معنوی سخت و سنگین و جبران ناپذیربرای کشور. این سازمان نخست یک سازمان و تشکیلات فرهنگیست. به غایت فرهنگی و بغایت مهم از همین منظر و با چنین ماهیتی. در میان معاونتهای این سازمان و تشکیلات مصدوم و مقهور، پژوهشگاه سازمان در قیاس با دیگر معاونتها و زیرمجموعهها دستش همیشه هم از نان تهیتر بوده است هم از نام کوتاهتر و هم از جاه بستهتر. سنگرش سنگر جان ارتشیان و سپاهیان و سربازان ثغور و سرحدات هم نیست.در یک کلام سنگر سربازانش سنگر تیغ و تیر و شمشیر و تفنگ و توپ و تانک نیست.سپاهیان و سربازانش، سربازان سنگر تاریخ و فرهنگ و مآثری تاریخی و مواریث فرهنگی مُلک و ملت و میهناند. سنگری بغایت مهم. مسئولیتی بس عظیم و امانتی بس خطیر و شریف بر شانه سربازان مُلک و ملت و میهن.
پژوهشکده باستانشناسی زیر خیمه همین پژوهشگاه سکنی دارد و بیشترین سربازان و سنگربانانش را اعضا علمی و پژوهشیای تشکیل میدهند که دانش آموختگان و فارغالتحصیلان رشته باستانشناسی و دیگررشتهها و تخصصهای خویشاوند و مرتبط با علوم باستانشناسی هستند. قطار طرحها و برنامههای آن هم علیالقاعده میباید روی ریلهای مطالعات میدانی باستان شناسان و هیاتهای باستانشناسی اعم از انواع و اطوار بررسیها و کاوشها و حفاظت محوطهها و ارائه گزارشهای باستانشناختی به مقصد شناختن و شناساندن هرچه اصولیتر و عالمانهتر تاریخ فرهنگ و مآثرتاریخی و مواریث فرهنگی کشور به ایرانیان و در مقیاسی فراختر و انسانشمولتر به جامعه جهانی و دیگر جوامع سیاره ما حرکت کند.در سالهای پرهزینه و خسارتبار دولتیان نامحمود نهم و دهم علیالخصوص در سالهای مدیریت نامیمون ناحمید بغایی زخمهای التیامناپذیرسخت و سنگینی بر پیکر سازمان و میراث و میراثیان وارد آمد.
باری و به هر روی آن سالهای شوم و نامحمود و نامیمون به ظاهر بهسرآمد و دولتیانی دیگر با شعار تدبیر و امید برلب و کلید قفلگشا بر کف از در دولت درآمدند. جامعه باستانشناسان و میراثیان مصدوم و مجروح و مقهور و مرعوب دولتیان سلف چونان دیگر اقشار اجتماعی چشم در انتظار بهبود اوضاع و احوال دوخته بودند و امید و اشتیاق سالهای خوشتری را در دل چشیده و در سر میپختند.
انتظارمیرفت پس از آن همه قهر و بیمهری و جفا بر مآثر تاریخی و مواریث فرهنگی کشور و و تخریب وسیع محوطههای باستانی و اشیا و اموال و اسناد فرهنگی از پیکر بناها و از زیر سقف و پشت ویترین و انبار و آرشیو موزههای کشور، مدیران دولتیان جدید گام برگام مدیران دولتیان نامحمود پیشین نگذارند و از کارنامه مردود و سیاه آن تیره بختان تیره روز درست عبرت بیاموزند و طرحی نو در سازمان در اندازند و جان تازهای به پیکر مجروح و مصدوم و مقهور سازمان بدمند و بدهند.
امّا دریغ و صد دریغ که چنین نشد و حال میراث و میراثیان وخیمتر و بحرانیتر هم شد و عرصه بر سربازان و سنگربانان مواریث فرهنگی کشور تنگتر و تنگتر شد و بازار مکاره سودوسودا بر سر ناموس میراث مُلک و ملت رونق و رمق بیشتر و شتاب بیشتر و وسعت بیشتر گرفت و ویروسهای مزمن خیانت به امانت و امانتداری در درون مراکز سازمان هم رخنه کرد و شیوع یافت. اخبار فاجعهبار و گوشخراش دستگیری مدیران و معاونان و کارکنان مراکز استانی سازمان را هر روز در رسانههای جمعی کشور و در فضای مجازی بیش از پیش میشنویم و قصه غمانگیز و پرغصه میراث و میراثیان برجانمان زخم میزند و از قهقرای مدنی و معنوی که دچارش شدهایم خون دل میخوریم و خون در دل میگرییم.
غمانگیزتر آن که این بار بر کرسی رفیع معاونت پژوهشگاه سازمان کسی را گماشته و نشانده بودند که هم مدعی بود هم تجربه دو نسل قبل و بعد انقلاب را در کارنامه خود داشت. ظاهری موجه داشت و ادا و اطوار روشنفکران میهنی از دود چپقش برمیخاست و از فرصتها نیک بهره میجست و در صف مقدم مناسبتها و خط نخست مراسم بزرگداشتها و نکوداشتها و تودیعها و معارفهها و تشییع اهل هنر و ذوق و زیبایی و فرهنگ و دانش و دانایی حضور مییافت و از تاریخ و فرهنگ و سنت و میراث اهل هنر و اصحاب سینما و موسیقی و معماری سخن میگفت. اینک که آن سالهای خوش و شیرین و پرزر و غنیمت فرماندهی و فرمانروایی دلال منشانه و کاسبکارانه به فشار قانون عدم استفاده از بازنشستگان پایان گرفته است، در خیال نه فرمانده و نه همیاران و همکاران کاسبکارش درنمیگنجید روزی صندلی معاونت و مدیریت پژوهشگاه سازمان را با چنان کارنامهای مردود ترک کند که در درون و بیرون مقر فرماندهیای طرح برگزاری مراسم برایش زمزه کنند و کارنامه مردودش را در غربال نقد نهند و دادورانه داوری کنند.سخن نغز و مغز و حکیمانه معلم بنام شعر و ادب و اخلاق ما سعدی علیه الرحمه قصه غم انگیز چنین مدیرانیست:
آن که چون پسته دیدمش همه مغز/پوست بر پوست بود همچو پیاز
چه فرصتها که در ظل مدیریت اینان از کف نرفت و زیر خیمه اینان عناصر فرصت طلب کاسبکار و زر اندوز و غنیمت بر، چه سهمخواهیها و دلالیها که در درون و بیرون سازمان به راه نیانداختند و چه زخمها که بر پیکر میراث و میراثیان مُلک و ملت نزدند.
مدیریت ریا و فریبکاری. مدیریت نمایشها و شوهای تهوعآور و مضحک به اصطلاح افتتاح نمایش اشیا موزه لوور در پژوهشکده سازمان برای سرپوش و در پوش نهادن افکار و افعال و اعمال دلالان کاسبکار و زرپرست و زورگو و فریبکاری که معاونتی فرهنگی و سنگری شریف را تا شرکتکده سود و سودا تقلیل دادند.
و چنین است تجربه شوم و نامحمود و نامیمون مدیرانی که بر شاخ میراث مُلک وملت خویش نشستهاند و برمیچنیند و برمیبرند و بُن میبُرند. چنین است که از زبان اینان میشنویم عمارت مسعودیه که طوماری از میراث مدنی و معنوی و رخدادهای مهم تاریخی و فرهنگی تاریخ معاصر کشور را زیرسقف بلند خود داشت از برج دمل میلاد حقیرتر و فقیرتر و بیاهمیتتر معرفی و تعریف میشود تا تبانیهای پشت پرده و پنهانی که این عمارت تاریخی و بغایت خوش فرم و زیبا را در قلب پایتخت – شهرتهران به طمع زر به زرپرستان وامینهاد به میراثیان بازگردانده نشود و خیانت در امانت توجیه شود.
چنین است کارنامه مدعیانی که با دهان و زبان و قلم خود آنچه در دل دارند و درسر پختهاند ناخواسته اظهار و آشکار کرده و عرض خود برده و زحمت ما را کم کردهاند و جنگهای ایران و روس را که فرزندان دلاور ایران از کیلومترها آنسوتر کرانههای ارس گرفته تا اروند و از کرانههای اروند تا هیرمند و از هیرمند تا کرانههای آنسوتر اترک در آن مشارکت داشتند و دلاورانه زیر پرچم ایران به فرماندهی عباس میرزا دلیر در مقابل دشمن در خط مقدم ایستاده بودند و میجنگیدند؛ جنگ میان روس و آذربایجان معرفی و تعریف میشود!
مدعیان ناباستانشناس و میراث ناشناسی که آمده بودند سرمه در چشم میراث و میراثیان کنند اما نه تنها چنین نکردند که هم زخمها را عمیقتر کردند هم چشمهای بیشتری را کور کردند هم آسوده خاطر و در پناه سپر امنیت کامل رفتند! ممکن است پرسیده شود جامعه میراثیان و باستان شناسان کشور که خود سالها هم شاهدان عینی هم قربانیان چنین رئیسان و مدیرانی بودهاند چرا خاموش نشستند و دلیری نکردند و همت نورزیدند نقاب از چهره فریبکاران و مدعیان ریاکار برگیرند و خاطیان را ملامت کنند و خائنان را از خیانت در امانت برحذر دارند؟! این همه سکوت سرد و سیاه چرا؟! این همه موضع بیطرفانه و منفعلانه چرا؟ میتوان پاسخها و تبیینهای ی و جناحی و جامعه شناختی و انسان شناختی و روان و رفتارشناختی فراوان به پرسشهایی از این جنس داد؛ علی رغم اهمیتی که برای چنین پاسخهایی قائل هستیم لیکن ریشهای وعمیق نیستند و نمیتوان به آنها بسنده کرد. ریشههای تاریخی مسئله آنقدر عمیق است که بدون فکر و فهمی فلسفیتر نمیتوان به کنه مسئله پی برد و دست یافت.ریشههای تاریخی که چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
باستان شناسی ابزارمعیشت نیست؛ اسباب معرفت است
به هر روی جامعه معاصر ما بمانند بسیاری از جوامع دیگر روزگار ما دانش باستانشناسی و بسیاری از رشتهها و دانشها یا علوم و فنون مدرن را از قاره و منطقه غربی تاریخ که خاستگاه تحولات دوره جدید بوده است وام ستانده و برگرفته است. از شواهد و قرائن فراوان تاریخی چنین استنباط میشود که ستاندن این یا آن علم این یا آن سبک زندگی و سنت اعتقادی و نظام فکری یا مسلک و مشرب و نظام ارزشی از این یا آن جامعه از این یا آن منطقه و قاره فرهنگی برای ایجاد تحول برای حرکت و عزیمت بسوی انفتاح و افتتاح عالم و آدمی نو به تنهایی کافی و بخودی خود بسنده نیست.
یک علم یک فکر یک عقیده یک نظام ارزشی یا یک کلام و کتاب و پیام نو حتی اگر یک جهان آنرا بپذیرد و به آن متشرف شود مادام که وارد سپهر آگاهی و فضا وجودی ما نشده است و تا هنگامی که بفهم درنیامده است و دستگاه گوارش ذهن و فکر وعقل و فهم ما آن را هضم و جذب نکرده است هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. نزدیک به یک قرن از آشنایی جامعه ما با دانش باستان شناسی میگذرد.
بر همین سیاق هم بیش از یک قرن از آشنایی ما با پدیده موزه و تشکیل و تاسیس موزه و تشکیلات موزهای در کشور ما میگذرد. هم آن دانش نوبنیاد در دانشگاهها و موسسات کشور ما تدریس و تحصیل میشود هم این پدیده و تشکیلات عالم مدرن هم در بسیاری از شهرهای میهن ما تاسیس شده و بنیاد پذیرفته و همچنان هم در دیگر شهرهای کشور دامن میگسترد و پی به پی تاسیس و افتتاح میشود. به رغم اینها همه نه علوم باستانشناسی نه پدیده موزه و رویکرد موزهای به منابع و مادهها و مدارک و مواریث فرهنگی و مستندات تاریخی وارد سپهر آگاهی و اندیشه تاریخی ما شده است و نه اساسا" چنین پدیدههایی در جامعه معاصرما پدیدههای درست تفهیم و تعریف شده هستند.
باستان شناسی ابزارمعیشت نیست؛ اسباب معرفت است. متاسفانه در جامعه ما باستانشناسی دست مایه معیشت است و ابزار امرار معاش نه اسباب معرفت ارباب معرفت. از یک باستانشناسی بیسر و بیهدف و بدون غایتی اصیل که نمیتوان انتظاراتی اصیل و واقعی و رفیع داشت. پزشکان به هر میزان حاذقتر و داناتر، به سلامت و بهبود بیماران خود حساستر و جدیتر ومصممتر. نه تنها علوم باستانشناسی بلکه بسیاری از رشتهها و دانشها و تخصصهای خویشاوند و همتبار باستانشناسی که بند نافشان با رگ و پی تحولات عظیم و بیسابقه تاریخی و فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی که طی قرون اخیر در منطقه و قاره غربی اتفاق افتاده در هم تنیده است که با اندیشه و رویکردهای تاریخی انسان مدرن و اندیشه وعقلانیت و ارزشهای مدرنیه هم ربط وثیق و پیوند و پیوستگی عمیق دارند؛ و تا اینها همه عمیق و وثیق فهیده نشوند آن علوم و البته و صد البته علوم باستانشناختی هم همچنان نافهمیده و تعریف و تفهیم ناشده بیرون از افق اندیشه و آگاهی ما خواهند ماند.
چینیها و ژاپونیهای سدههای هفده و هجده با کاوشهای باستانشناسی آشنا بودند و آثار مکشوف از لایههای باستانی را هم پس از کاوش در توالی زمانی قرار میدادند و اصل تقدم و تاخر لایههایی را میشناختند. با این همه در میان چینیها و ژاپونیها باستان شناسی به مفهوم مدرن آن چونان ملغمهای از علوم باستان شناختی، چونان نسبت باستان شناسانه با گذشته، چونان نوعی حس از گذشته، چونان ماده و منبع و اسباب معرفت اندیشه تاریخی انسان تاریخی عالم مدرن شناخته شده نبود.
قصه شوش غصه بیتدبیریهاست
سه دهه پیش پایگاه باستانشناسی شوش از هیات باستان شناسی فرانسوی بازستانده شد. انتظار میرفت سازمان میراث فرهنگی با طرحها، برنامههای پژوهشی منسجمتر و مصممتر هیاتهای باستانشناسی میهنی فعالتر و پیوستهتر و پیگیرتر از گذشته گام در میدان نهد و محوطه عظیم باستانی شوش این شهر ریشهها را که به ثبت جهانی هم رسیده و نامش در فهرست ثبت جهانی مندرج است به ایرانیان و جهانیان هرچه بیشتر و بیشتر بشناساند. متاسفانه نه تنها چنین نشد که هم به دلیل بیکفایتی و بیتدبیری هم بیدرایتی مدیران و برخی معاونتهای کاسبکار و ناباستان شناس و میراث ناشناس سازمان و خاموش نشستن جامعه میراثیان و باستان شناسان و حتی مورخان و اصحاب فکر و فلسفه و فرهنگ جامعه ما محوطه عظیمی که حریمش طبق مصوبات پیشبینی شده سازمان در درون محدوده حفاظتی قرار گرفته است اینک در معرض و تخریب است و هردفعه به بهانهای تازه در سکوت و سیاهی شب به پیکرش زخم میزنند و تخریبش میکنند! وقتی حفاظت ابنیه تاریخی، آثارباستانی برای باستان شناس ما مسئله نیست. موضوعیت ندارد طبیعتا" مهم هم نمیتواند باشد.
مهم زمانی میتواند باشد که در افق آگاهی و اندیشه تاریخی ما حضورش و اهمیتش احساس شود. اینکه هرکسی برای خودش باستانشناس باشد و برای خودش باستان شناسی بکند اینکه نمیشود باستان شناسی. اتفاقا هدف و غایت، رکن رکین هر علمیست و یا به مفهوم دقیقتر یکی از ارکان رکین هر علمیست. به هر روی یک باستان شناسی که نه قطارش بسوی و به مقصد شناخت تاریخ ملی و صیانت از میراث ملی یا در مقیاسی فراختر تاریخ و میراث مشترک بشری حرکت نمیکند باستان شناسی بیسر است و بیهدف و بیغایت.
چنین باستانشناسی بیهدف و بیمقصد و بیغایتی با فرهنگ و تاریخ و مسائل تاریخی و فرهنگی درگیر نمیشود. و طبیعیست که درگیر نمیشود. دور از انتظارهم نیست که به هر نامدیر و مهندس و نامهندس و ناباستان شناس و فرهنگ ناشناسی تن در دهد. هر مدیر خفته و خام و تاریخ ناخوانده و فرهنگ ناشناسی را بر شانهاش بنشانند و تحمیل کنند. چنین حجم عظیم و سنگین و بیسابقه و تخریب و نابودی ابنیه تاریخی و آثار و محوطههای باستانی که طی دهههای اخیر در کشور شاهدش بودهایم اگر در کشور فرانسه و آلمان و ایتالیای اکنون اتفاق میافتاد آیا میراثیان و باستان شناسان و مورخان و اصحاب فکر و فلسفه و فرهنگ و رسانه و دولتیان ومجلسیان این کشورها هم در مواجهه با آن همه و آسیب و تخریب خاموش مینشستند و بیتفاوت از کنار آن همه ویرانیها میگذشتند؟
ابنیه تاریخی و محوطهها و مکانها و آثار باستانی از هر جنس و نوع اعم از غار نگارها و کنده نگارهها و صخره نگارهها و سنگ نبشتهها و کتیبهها و بناهای یادبود و یادمانی و تپهها و تلها و گورستانها و دژستانها و ارگ شهرها و مانند اینها همه چونان مادهها، و منابع طبیعی چونان پدیدارهای طبیعی به لحاظ فیزیکی وضعی مشابه دارند و به مرور زمان فرسوده و فاسد وتجزیه میشوند و از بین میروند چنانکه و چه بسا که بسیارشان در گذشته چنین سرنوشتی داشته و به مرور زمان در معرض حوادث طبیعی و اتفاقات تاریخی تخریب شده و از بین رفتهاند. در روشنگاه آگاهی و افق اندیشه ماست که آنها کشف میشوند و چونان ماده و منبع شناخت وارد سپهر آگاهی و اندیشه تاریخی ما میشوند.کتیبه بیستون دوهزاره نیم، پیشاروی ما بود لیکن کسی نه آنرا چونان انسان عالم مدرن دید و نه کشف و نه رمزگشایی کرد.همین طور سنگ نبشتههای اردشیر و خشایارشاه هخامنشی در گنجنامه همدان. برهمین سیاق آثار معماری تخت جمشید و ویرانهها و آثار شهر مدفون تروا در تپه حصار لیک در آناتولی وآکروپل میسینه در شبه جزیره پله پونز یونان و صدها و صدها موارد و مصادیق مشابه دیگر که مجال ذکر یک به یکشان در این مقال نیست.
چه بسا اگر هشدارها و فشارهای یونسکو نبود هم برج دُمل جهان نما در اصفهان ساخته میشد هم بسیاری از مآثرتاریخی و محوطههای مهم به ثبت رسیده و مندرج در فهرست ثبت جهانی را تخریب میکردیم و روی آوارشان برجهای نازیبا و بیریشه و بی بنیاد سود و سودا بپا میکردیم. چنین است وقتی یک علم، یک فکر، یک نظام ارزشی وارد سپهر آگاهی و افق اندیشه ما نشده است. وقتی نمیدانیم و نمیفهمیم از آن علم چه میجوییم؟ در آن علم بدرستی بدنبال چه میگردیم؟ براستی و درستی میخواهیم؟ برایمان تفهیم و تعریف شده نیست.ادا و اطوار یا کاریکاتورش سرما را گرم کرده و دل ما را خوش داشته است.چون از فکر وفلسفهای که در پس پشت و هدف و غایت واقعی که پیشاروی آن است شناخت عمیق و فهم وثیقی نداریم. هستی و چیستی و حدود معرفتیاش برایمان درست تفهیم و تعریف شده نیست.میراث ما منبع و ماده شناخت ما نیست.ماده آگاهی و منبع شناخت و اندیشه تاریخی دیگریست.ماده آگاهی و منبع شناخت اندیشه تاریخی و نظام دانایی عصری که به عالم مدرن متصف و به اندیشه و عقل و ارزشهای مدرنیهاش شهره است. هانری کربن و ریچارد فرای پرورده دامن اوست و ناصر پورپیرارها پرورده دامن جامعه بعد انقلاب ما!
سخن آخر آن که: هرکه میخواهی باش و در هرکجا این عالم که میخواهی باش، دانش آموخته هر رشته و دانشی که میخواهی باش: حکمت و عرفان، یزدان شناسی و کلام، فقه و اصول، فکر و فلسفه، تاریخ و فرهنگ، باستان شناسی و انسان شناسی، جامعه شناسی و اقتصاد، روان شناسی و رفتارشناسی، زبان شناسی وگویش شناسی، شعر و ادب، حقوق و اخلاق، هنر و خلاقیت، ذوق و زیبایی، ت و دیانت، دینداری و دولتداری، وقتی نمیدانی در کجای تاریخ ایستادهای بر کدام سنت و میراثی تکیه زدهای، متعلق به کدام اقلیم و عالم و جغرافیای تاریخی هستی، زیر کدام آسمان زندگی میکنی و گام برسینه چه ارضی نهادهای، زیرگامهایت چه اتفاق افتاده است، ارض تاریخت چگونه ارضیست، آسمان ملکوتت چگونه آسمانیست، خفتهای و خوابی و خطر خیزهم برای ملتت هم برای عالمی!
یادداشت دکتر حکمت اله ملاصالحی درباره پژوهشگاه میراث فرهنگی
یادداشت دکتر حکمت اله ملاصالحی درباره گزینه وزارت میراث فرهنگی
هشدارهای استاد دکتر حکمت الله ملاصالحی درباره وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری
هم ,تاریخی ,یک ,سازمان ,جامعه ,باستان ,و در ,باستان شناسی ,تاریخی و ,است و ,و از ,ابزارمعیشت نیست؛ اسباب ,نیست؛ اسباب معرفت ,شناسی ابزارمعیشت نیست؛ ,باستان شناسی ابزارمعیشت
درباره این سایت